سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی

90/6/23
12:33 ع

در یک شب بارانی یه نفر میره دزدی همین که وارد روستا میشه اهالی روستا میفهمن که دزد امده و میفتن دبالش که دستگیرش کنن

پس از چند دقیقه تعقیب وگریز دزده میره بالای کوه در تاریکی شب پاش لیز میخوره و میفته تو دره و بیهوش میشه صبح که بهوش میاد

یه زرقوبرق عجیبی نظرشو جلب میکنه میره جلو میبینه یه صندوق درشو که باز میکنه میبینه پر از سکه های خوشکلهگیج شدم

البته همه دزدا چنین شانسی ندارن



ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ